قبلا شعرها  و قصه هایم را اینجا می نوشتم، حالا بیشتر روزنگای می کنم و گاهی شعر..

 

 

آدرس جدید این وبلاگ

 

 

اینجــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

 

 

 

- آخه قربون تون برم من...که این همه میایین اینجا سر می زنین. خب اونورم بیایین آخه!!!

 

 

 


برچسب‌ها: روزنگار
+ تاريخ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴ساعت 22:48 نويسنده پروانه |

 

آنچه نپاید دل بستگی را نشاید...

اما آزموده را چندباره  آزمودن هم خطاست!

خداحافظ بلاگفای هیولا که از خوردن آرشیو  سالانه و ماهانه هنوز سیر نشدی!!

 

 - می روم به خانه ی دوم ( لینک سوم در قسمت پیوندها )


برچسب‌ها: روزنگار
+ تاريخ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۴ساعت 12:3 نويسنده پروانه |

آدرس و تلفن نشر مایا برای دوستانی که مایل به سفارش کتاب (صبحانه ی دونفره) هستند.

 

تلفن نشر مایا:

66410814

 

آدرس دفتر مرکزی :

خ فخر رازی ، خ شهدای ژاندارمری غربی ، پلاک 88

 


برچسب‌ها: روزنگار
+ تاريخ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۴ساعت 11:11 نويسنده پروانه |

ممنون از دوست عزیزی که برام آدرس سایتی رو گذاشته بود با محتوای آرشیو وبلاگها. خدا میدونه چقدر با دیدن این پیام خوشحال شدم. سایت و باز کردم. متاسفانه مطالبی که بلاگفا خورده توی آرشیو اون سایت هم نیست و نابود شده.

اما لطف و مهر اون دوست عزیز رو هرگز فراموش نمی کنم.

از صمیم قلب سپاسگزارم دوست عزیز


برچسب‌ها: روزنگار
+ تاريخ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۹۴ساعت 14:34 نويسنده پروانه |

مجموعه داستانی کاملا زنانه ، با راویانی که احساسات و تنش های روحی –عاطفی زنانه را به خوبی بلدند.

کتاب با داستان اندوهبار مادر و دختری شیرین عقل که در هرکدام در نوجوانی  مورد تعرض قرارگرفته اند و باردار شده اند، شروع میشود. مادر زنده است و دخترش را بزرگ می کند. اما دختر بعد از بزرگ شدن و بار گرفتن نامشروع ، هنگام زایمان می میرد و دخترکی موخرمایی با چشم های خاکستری و حلقه ی گود افتاده ی زیر چشم که نشان بی خوابی است، با نگاهی مات و رنگ پریده ی مهتابی صورتش ، به دنیا می آید . این دخترک  در تمام داستان های این مجموعه داستان، که ظاهرا هیچ ارتباط معنایی و زمان و مکانی با هم ندارند، در جای جای روایت ها ظاهر می شود و  مانند ریسمانی مریی، داستانهای مجموعه را به هم پیوند می دهد .

گاه ، تاکید نویسنده بر پاک بودن روح زنان بدنام و خباثت ذات زنان  روضه و منبر ،. و استفاده ی بیش از حد از واژگان چاله میدانی و سخیف فرهنگی در دیالوگ شخصیت های نابهنجار، تا حدی افراطی به نطر می رسد.

موقعیت مکانی برخی از داستانها ی کتاب ،منطقه ی جنوب کشور است . زبان ادیبانه و استعاره های ادبی زیبای کاغذچی، این مجموعه را خواندنی و جذاب کرده.

داستان« بیداری» با نظرگاه اول شخص این گونه آغاز می شود:

)راستش را بخواهید حالا مرده‌ام. شما که غریبه نیستید. چند ساعتی می‌شود. مرده ام و احساس خوبی دارم. رگ های خون، روی کفل هایم را نقاشی کرده و چشم هایم بی حرکت دارد دختر رنگ پریده ام را تماشا می‌کند.(

پشت جلد می خوانیم:

زن گرگ ها را رام کرده بود. نان خشک برای شان می‌ریخت و گرگ ها می آمدند و نان خُشک می خوردند. بعد برای قدردانی از محبت های زن، برایش نصفه خرگوش یا گنجشک می آوردند. یک بار هم یک تکه استخوان دست با چند تا انگشت آورده بودند که او از هوش رفته بود. گرگ ها آدم نبودند اما از آدم ها مهربان تر بودند

 

خاطرات زنی که نصفه مرد

الهامه کاغذچی

آموت

 


برچسب‌ها: معرفی کتاب
+ تاريخ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴ساعت 20:45 نويسنده پروانه |

یک وقتی که یک جایی عضو بودم ،  یک بار یک نفری نوشت:

( آهای خانومای خانه دار.. شماها خجالت نمی کشید که از بچه و زندگی تون می زنید و میایین نت گردی؟ )

منظورش سایت گردی بود البته نه شبکه های موبایلی این روزها.

خب راستش من فورا خجالت کشیدم. خیلی هم خجالت کشیدم. من یک زن بودم. همسر بودم. مادر بودم. خانه داری هم اصلی ترین ويژگی من بود. مسلما که باید خجالت می کشیدم.

بعدتر که بیشتر و بیشتر آدمهای نتی را شناختم متوجه شدم که آدمهای نت دو دسته اند. یکی آنها که هزینه نت را حودشان می دهند. حالا یا روی فیش تلفن اضافه می شود یا ماهانه از یک شرکت خصوصی شارژ می گیرند و دسته ی دوم آنهایی که کارمند اداره یا شرکتی هستند و نت جزو دم دستی ترین ابزارشان است. و مدلشان کلا اینطوری است: کله ی صبح ایمیل های شخصی شان را چک می کنند. به سایتهایی که در آن عضو هستند سر می زنند و پست می گذارند و احوالپرسی و تبادل اطلاعات و غیره! سپس !! تا ظهر مقطّع و خوش خوشک باز هم نت گردی می کنند و سایتهای مدکور را زیر نظر دارند. ظهر که وقت ناهار و نماز است باز هم یکی دوساعتی بلاانقطاع باز هم نت را شرمنده ی حضور مستمرشان می کنند. یکی دو ساعتی کم پیدا هستند و حوالی سه تا چهار هم خب باید بیایند و با دوستان نتی خداحافظی کنند تا فردا. خداحافظی نکرده رفتن که کلا زشت است. نیست؟ هست خب!

با محاسبه ی خدمات مفید این دسته ی عزیز در ادارات و شرکتهای متبوع و میزان استفاده ی آنها از نتِ حالا بیت المال یا غیر بیت المال ، راستش دیگر خجالت نکشیدم. اصلا نکشیدم. فکر کردم که کشیده شدن!!  این فعل باید جای دیگری صرف بشود.

 


برچسب‌ها: روزنگار
+ تاريخ چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۴ساعت 13:54 نويسنده پروانه |

با غرور خاصی می گوید که پسر دوست است. از آن تیرهایش. می گوید عین مامانم پسر دوست هستم. یک بار گفت: یعنی یه خانوم بشینه که یه آقا خودش بره یه لیوان آب بخوره و بیاد؟ زنی گفتن، مردی گفتن. خانوما باید برن برای برادر و همسرشون لیوان آب بیارن و ببرن. شستن جوراب؟؟ خجالت بکشین. یه مرد پاشه جورابشو خودش بشوره؟ خانومه چیکاره ست پس؟ آقاها همین که صبح تا شب بیرونن و کار می کنن برای شکم خانوما بس شونه. حالا توی خونه هم بیان کار کنن؟ خجالت داره واقعا!!

تمام این حرفها از آنجایی ادامه دار شد که خودش پرسیده بود: به نظر شماها آقایونی که توی کارهای خونه به خانوم شون کمک می کنن، قابل قبولن؟ دخترها به اتفاق گفته بودند: بله وظیفه شه . بعد او حرفهای آن بالا را گفته بود.

از خاله زنک بودن زن های ایرانی شاکی است. معتقد است زن های ایرانی چون عموما بیکار هستند و خانه دار، سرگرمی بهتری غیر از حرف زدن و غیبت کردن و کارهای به درد نخور ندارند. معتقد است زنهای خارجی اصلا هم اینطوری نیستند و این فقط عادت زشت و نفرت انگیز زن های ایرانی است.

اصلا معتقد است دو به هم زنی و زیر پا خالی کردن و برای هم زدن یک خصلت ناب ایرانی است و سایر ملل اصلا از این عادات پلید ندارند. می گوید ترکیه خیلی پیشرفته است. تمام شهرهایش. اصلا تمام نقاطش. و حرف یکی از دخترها را قبول نمی کند که گفته بود: بعضی از شهرهای ترکیه نسبت به روستاهای دورافتاده ی ایران هم امکانات کمتری دارند. حرفش یک کلام است. ایران کشوری بد با مردمانی عقب افتاده و فناتیک است.

گاهی نگاهم می کند تا تایید بگیرد. سکوت می کنم. می فهمم که سکوتم برایش برخورنده است. اما فقط می توانم سکوت کنم. بعضی چیزها را باید خودت بفهمی تا قبول کنی. گفتن هزار باره ی دیگران هیچ فایده ای برایت ندارد.

امروز که توی متن در مورد دلمه ی برگ مو حرف زدیم گفت: اصلا دلمه های ترکیه با برگ انگور نیست. برگهای یک درخت دیگه ست. خاصه انگار. مزه ش هم فرق داره. ماها هرکاری کنیم عین اونا خوشمزه نمیشه.

فکر کردم از توی تصویر تلویزیون های 52 اینچ یا بیشتر هم نمی شود مزه ی دلمه های ترکیه با دلمه های ایران را از هم تمییز داد و فهمید کدامش خوشمزه تر است. اما... تشحیص برگ مو و غیر مو چی؟؟

 


برچسب‌ها: روزنگار
+ تاريخ چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۴ساعت 10:50 نويسنده پروانه |

می خواستم حالا حالا غم دار ننویسم. از غم و حسرت حرفی نزنم. خودم را بزنم به کری و کوری و نادانی و راحت بنشینم زندگی ام را بکنم. می خواستم مثل امروز که کلاس نقاشی پسرک دیر شده بود و  از شدت عجله ساعت به مچ دستم نبسته بودم و زمان باقی مانده  را نمی دانستم  و ناگهان از ایستگاه تاکسی که سر راهمان است ، به بعد، تصمیم گرفتم آهسته راه بروم و هروله نکنم و بگذارم باد صبحگاهی بعد یک روز و شب خیلی خیلی گرم، به جانم بنشیند که نشست  و فکر کنم دیر شد که شد. اصلا بشود،  خودم را بزنم به بی خیالی و دغذغه ها را بگذارم برای روزهای بعد.

نشد.

دیدن بخیه های لعنتی، شنیدن  از تکه های بریده شده ی لعنتی ، فهمیدن ژن های مادری و پدری خیلی قوی لعنتی ، شیمی درمانی های طولانی لعتنی ، رادیو تراپی های لعنتی...

با این همه چیز لعنتی که دور و برت را گرفته ... با این همه...

حس می کنم آستین مانتوی گل گلی ام هنوز بوی روغن مایع می دهد. در سفر روغن پاشیده بود بهش. بارها با دست شستمش. توی لباسشویی هم شسته شده، اما هنوز بوی روغن مایع توی بینی ام می زند.

هزاری هم که غذای سالم، هوای سالم ، فکر سالم، زندگی سالم را مجبور کنیم که سرلوحه ی کار و بارمان بشود، باز هم جایی برای لنگیدن هست. همیشه هست.

سلول های ویرانگر ، رادیکالهای آزاد، مثل بوی روغن روی آستین مانتوی گل گلی، همه جا بوی خودشان را منتشر می کنند.

 


برچسب‌ها: روزنگار
+ تاريخ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۴ساعت 15:47 نويسنده پروانه |

هدیه ی لعیای عزیز

 

-سایز بزرگ عکس در لینک بالا

-ممنونم عزیزم

 

 


برچسب‌ها: عکس
+ تاريخ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۴ساعت 12:0 نويسنده پروانه |

برای دیدن سایز بزرگ عکس  اینجا   و اینجا کلیک کنید

 

 

 

 

 


برچسب‌ها: عکس
+ تاريخ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۴ساعت 0:57 نويسنده پروانه |