دنیای این روزای من...

روز ها سرد اند، شب ها سردتر؛ نبض تنهایی من کُند میزند......

دنیای این روزای من...

روز ها سرد اند، شب ها سردتر؛ نبض تنهایی من کُند میزند......

دخترک کبریت فروش.....



دخترک برگشت ، چه بزرگ شده بود

پرسیدم : پس کبریتهایت کو ؟

پوزخندی زد . گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد ...

گفتم : می خواهم امشب با کبریتهای تو ، این سرزمین را به آتش بکشم !

دخترک نگاهی انداخت ، تنم لرزید ...

گفت : کبریت هایم را نخریدند سالهاست تن میفروشم ... میخری؟

........................





(پ.ن:  وقتی بچه بودم همیشه دلم میخواست تمام قصه دخترک کبریت فروش یک خواب باشه...همیشه دلم می خواست موهای دخترک رو از صورتش کنار بزنم و تو بغلم بگیرم و همه کبریت هایش رو بخرم...همیشه..حتی الان که دیگه بچه نیستم!)





                                                                                     

نظرات 9 + ارسال نظر
امید دوشنبه 31 مرداد 1390 ساعت 07:48 http://garmak.blogsky.com/

امروز دیگر کسی کبریت نمی خرد
فندکهای لوکس در خیابانهای پر زرق و برق شهر چشم هر بیننده ای را می ربایند. لذت داشتن یک شب انها هر هوسی را به تکاپو می اندازد

باشماق دوشنبه 31 مرداد 1390 ساعت 12:16 http://bashmagh.blogsky.com

سری بمن زدی تن فروش منو هم بخون

سر زدیم ولی تن فروشی ندیدیم..

نکرت دوشنبه 31 مرداد 1390 ساعت 15:45 http://www.aloode.blogsky.com

یادش بخیر
اولین کتاب داستانی که خودم خوندم همین بود

من خودم نخوندم..مادرم میخوند و من غصه می خوردم..

معصومه سه‌شنبه 1 شهریور 1390 ساعت 13:59 http://www.raghseparvaze.blogsky.com/

سلام شیدا جان ببخشید یه مدتی نبودم وبلاگت خیلی قشنگه مرسی از بازدیدت از وبلاگم معصومه

خواهش می کنم عزیزم...نظر لطفته

فریاد چهارشنبه 2 شهریور 1390 ساعت 15:34

سلام شیدا جان .
یادش به خیر چقدر این داستان های بچگیم را دوست داشتم .
وقتی زنی یا کودکی را میبینم که برای خوردن یک لقمه نان اینچنین زجر میکشند به بانی آن لعنت میفرستم

سلام (فریاد) عزیز........
کاش با لعنت فرستادن چیزی حل میشد...

سلام همشهری....
پست قشنگی بود دلم لرزید

سلام دوست عزیز....خواهش میکنم

مجتبی دوشنبه 7 شهریور 1390 ساعت 00:24 http://chaparkhane.persianblog.ir/

خیلی زیبا بود....

پری کوچک غمگین دوشنبه 7 شهریور 1390 ساعت 16:12

سلام شیدای عزیزم
ممنون...
خیلی زیبا بود....

مرسی پری نازنینم...

فریاد شنبه 12 شهریور 1390 ساعت 11:19

سلام شیدای مهربان وعزیز.
ببخشید دیر میام
عیدت مبارک عزیزم عباداتت قبول .
کجایی نیستی خانمی

سلام دوست عزیز....عید شما هم مبارک..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد